دلم می خاهد نبینم،
اصلن چشم نداشته باشم،
دلم می خاهد همه ی وجودم جلد باشد و تو خالی،
نفس بکشم،
به اندازه ی همه ی سالهایی که هوا را درونم حبس کرده ام و به اندازه ی آههایی کوتاه رهایش کرده ام...
دلم می خاهد درون جلدم خالی باشد، تا همه ی آههای رفته را برگردانم، حبسشان کنم،
و تنها داراییهایم باشند...
دستی نداشته باشم که چیزی بسازم، کسی را نوازش کنم، یا بر پرده ی سیمی چنگ بزنم،
پایی نداشته باشم که میان رفتن و ماندن مرددام کند،
گوشی نداشته باشم که رازی بشنود،
لبی نداشته باشم که بخندد و ببوسد و نه زبانی که بچشد و بخاند...
و نه گلویی که بغض کند و به درد بیاید،...
...چشمی نداشته باشم که ببیند و دیدن و ندیدن را بهانه ی اشک ریختن کند،...
خالی باشم از آه و نگاه و اشک و بوس و سوز و ساز و تبسم و ترنم...
محبسی باشم از هیچ برای هیچ، و بی هیچ که نه می شکاند و نه می شکند.
شلاله قدسی
1393
+ نوشته شده در هجدهم مهر ۱۳۹۷ساعت ۱ ق.ظ  توسط شلاله قدسی
|
همه را کندم؛
گردنبندهایم، گوشواره ها و خلخالها و لباسها و جای زخمها را...
وقتی خسته و درمانده ام،
همه شان سنگین اند...
دوباره موهایم را باید از ته بتراشم،
ولی...
سرم سردش است،
فکرم سردش است،
خاطرات و خابهایم سردشان است،...
+ نوشته شده در هجدهم مهر ۱۳۹۷ساعت ۱ ق.ظ  توسط شلاله قدسی
|
آسمانها را زمین زیر پایت می کنم
مهربانم، هرچه دارم را فدایت می کنم
هرچه با چشمان من بیگانگی کردی بس است
با نگاه آشنایم آشنایت می کنم
بر نمی آرم دم از آن لحظه کآیی پیش من
سینه ام را چاه امن دردهایت می کنم
می فشارم صورتت را مهربان بر سینه ام
بوسه باران گونه ها و اشک هایت می کنم
قایقی می سازم از صبر و درونت می برم
رهسپار غربت بی انتهایت می کنم
سنگ می بندم به دل تا غرق دنیایت شود
آشیان در ژرفنای حرفهایت می کنم
با زبانت گرچه گاهی از خودت می رانی ام
اقتدا بر التماس چشمهایت می کنم
اشتیاق هر روز پایم را به راهت می کشد
بی صدا اشکی جواب سرفه هایت می کنم
بوسه ای از دور بر پیشانی ات حک می کنم
خانه ام می آیم و هر شب دعایت می کنم...
شلاله قدسی
۲۸ مهر ۹۳
+ نوشته شده در هجدهم مهر ۱۳۹۷ساعت ۱ ق.ظ  توسط شلاله قدسی
|
باز هر روز و شبم با تب و لرز آغشته ست
روز با یاد شب و شب پر حسرت رفته ست
دردها می کشم از دست من و راهی نیست
پیش هر چاره دری هست، به رویم بسته ست
تا سحر چشم نمی بندم و در شب غرقم
شوق پرواز در اعماق وجودم رسته ست
کورسویی ست درونم به تقلا روشن
شمع می رقصد و پرهای نگاهم خسته ست
قصد آزار ندارد من من با خویشم،
من ز من دور ولی باز به من وابسته ست...
زندگی درد غریبی ست که از آن نخست،
هر نفس با الم و گریه به هم پیوسته ست
کاش این پوچ مدور به عدم می پیوست،
مرگ هم در تن من بی رمق و آهسته ست...
شلاله قدسی
۱۱ آبان ۹۳
+ نوشته شده در هجدهم مهر ۱۳۹۷ساعت ۱ ق.ظ  توسط شلاله قدسی
|
هنوزم در دماغ آشفته بوی غربت خرداد می پیــچد
هنوزم در تن آوار نگونبار شب بیداد می پیــچد
شراب کهنه ی بدطعم و بی تاثیر گرداب فراموشی
هنوزم در سرم خاموشی دردآور فریاد می پیــچد
کنار دست و پای بسته و درمانده ی بغض گلویم، لب
اسیر زندگی در سایه ی پر تمطراق واژه ی آزاد می پیــچد
هزاران آرزویم پیش چشم انگار دیواری، ولی از پر
که با هر لرزش اشکم به نوبت آجری در باد می پیــچد
میان بسترم هر شب که از کابــوس پرواز بداقبالم
ز بالین برمیآرم سر، طنیـن زجّه ی امداد می پیــچد
نمیدانم خطایم چیست جز املای "من" با دست-خطّ من
که بر دوش نحیفم جبّه ی سنگیـن باز لغزش اجداد می پیــچد...
نه با این وصف دوران خوش بی دردی دیـــــــــروز می آید
نه در ذهن سیاه و ساکت و سرد و عجولم مژده ی ونداد می پیــچد
شلاله قدسی
20 اسفند 1393
+ نوشته شده در هجدهم مهر ۱۳۹۷ساعت ۱ ق.ظ  توسط شلاله قدسی
|
هفت-سین...
حال و هوای ساختنِ هفت-سین ندارم
امسال پای سفره ی خود چند سین ندارم
مانند سالهای گذشته، بهار، امسال،
آواز گرمِ حنجره ی آتشین ندارم
امسال بوی عیدی ازین شهر برنخیزد،
من یک، دو، سه، چهار یار نازنین ندارم
گــویند خاک سردو غریب است،وای مردم
من طاقت سپردنشان بر زمین ندارم
از ظلم روزگار شکایت کجا برم؟ چون
جز روزگار، محرم این بغض و کین ندارم
اشکم مدام می پَرد از لانه ی نگاهم
مهر سکوت بر لب و آهِ متین ندارم
ای آسمان که بغض مرا اشک تو شکسته،
دیـــگر به مهربانی قلبت یقین ندارم.
شلاله قدسی
29 اسفند 1393
+ نوشته شده در هجدهم مهر ۱۳۹۷ساعت ۱ ق.ظ  توسط شلاله قدسی
|
ای چشمهایم غرق آن توفان گیسوی سپید
آری کسی در هیچ عصری اینچنین مهری ندید
آرام جانم، جان من، آتش گرفتم آن شبی
کز پیله ات در خآب من پروانه ای آمد پدید
چشمت مرا بیگانه بود، اما نگاهت آشنا
نشنیده حرفی از لبت، قلبم صفایت می شنید
این شور و مستی، این طرب، این رقص و این آواز و تب،
این حرص عور، این موج نور، از شوق تو در من دمید
از دست من عاصی مشو، ای جان من، شو رامِ من،
آنقدر خو کن با غمم، تا از غمم روید امید
از غم مرا آزاد کن، دیوانه ام، امداد کن
دیوانه ی هر اشک تو کز گوشه ی چشمت چکید
یک شب بیا بر بام من، از عطر تن دامی فکن
خود را به زنجیر افکنم، گر چار سو باشد کلید...
9 اردیبهشت 1394
شلاله قدسی
+ نوشته شده در هجدهم مهر ۱۳۹۷ساعت ۱ ق.ظ  توسط شلاله قدسی
|
ای ساقی سیمین سبو
مدح می ات کمتر بگو
دُرد گس پنهان درو
تلخ است جز در کام من
راحی که افشانی ز لب
کش سوزد انجم هم به تب
هر لحظه در هر روز و شب
نفشان بجز بر بام من
مهرت نشاید هیچ کس
جز من که یک گوشه ست بس
گر با تو بگذشت این نفس
گو در رسد انجام من
گریان مشو خوارت کنند
از روح و تن زارت کنند
صد بار بیمارت کنند
از قلب هر پیغام من
ای مل نهان در پیکرت
ای آشنا پا تا سرت
پر کن مرا از ساغرت
موجی فکن در جام من
افشان بکن گیسوی خود
بگشا خم ابروی خود
غم را مکش در کوی خود
آرام تو، آرام من
بگریز ازین ویرانگی
با خویشتن بیگانگی
با دور و دی هم خانگی
فردای تو الهام من
عمری شدم در جستجو
دنبال تو، هر سمت و سو
از بی کسی دیگر مگو
ای خوشترین فرجام من
شلاله قدسی
چهارده اردیبشت 94
+ نوشته شده در هجدهم مهر ۱۳۹۷ساعت ۱ ق.ظ  توسط شلاله قدسی
|
تا صبح من امشب ز فگار تو نسودمصد بار شکستم چو پيام تو گشودم
با ماه که بر قرص رخش چين و چروک است
بيدار به ياد تو پر از گريه غنودم
يک عمر بدنبال تو سوسو زدم و باز
در عمق شبت در صف يک شمع نبودم
دل سوخت و خاموش شد و سوخت و خاموش
با سايه ى نورى که ز چشم تو ربودم
از کينه و از شکوه و فرياد و تب خشم
بر آينه ى دل همه را خوب زدودم
شب رفت و مرا باور ظلم تو سيه کرد
من باز به فکر دل غمگين تو بودم
شلاله قدسى
10 خرداد 94 تهران
+ نوشته شده در هجدهم مهر ۱۳۹۷ساعت ۱ ق.ظ  توسط شلاله قدسی
|
اين بار چشمت تا کجا غدار خاهد شد, بگواز پاى پلکت چند سر بر دار خاهد شد, بگو
در باغ دل امشب که را از ريشه بيرون ميکشى,
از نو چه کس نيلوفر ديوار خاهد شد, بگو
هرکو چشيد از سايه ات يا کور و يا ديوانه شد
انوار چشمانت کجا آوار خاهد شد, بگو
از خيل اين ديوانگان آن کيست کو برده دلت,
انکار کردن تا ابد دشوار خاهد شد, بگو
راز نگاهت را کمى لبخند پنهان مي کند,
اى دوست اين غم تا کجا انکار خاهد شد, بگو
از عشق مى نالد دلت, لب باز کن, اقرار کن
دور از تو آن بيچاره هم بيمار خاهد شد, بگو
هر شب که مى خابى به تب, از حسرت آن نوع رب
در آرزويت چند لب بيدار خاهد شد, بگو
بنشين و پيدا کن رهى, تا زين تلاطم وارهى
تا کى دل اين عاشقان آزار خاهد شد, بگو
25 خرداد 94
شلاله قدسى
+ نوشته شده در هجدهم مهر ۱۳۹۷ساعت ۱ ق.ظ  توسط شلاله قدسی
|
دلم غرق است، غرق وحشت شب زنده دارانکه تا پلکی زنند آخر شود دور نگاران
شب از سرما نمی خسبد که لرزد در پی اش روز
گواهی هست از لرز و تب و بیم دچاران
دمی خشک است می آید ز نای ظهر معدوم
سری سنگ است می نالد ز سوگ گریه داران
چراغی نیست، هرجا روشن از بی سایگی هاست
شب سرد زمستان است, یا صبح بهاران?
گناه ساقه ی پیچیده بر دیوار قهر است
نصیب ریشه ی در گل نشسته خشم باران
کنار کشته میخانند نا اهلان دعایی
دعای دیگری اهل دلی در کشتزاران
چه خاموش است امشب شعله ی آرامش شب،
نمی سوزد چراغ کلبه ی امیدواران
شلاله قدسی
15 آذر 94
+ نوشته شده در هجدهم مهر ۱۳۹۷ساعت ۱ ق.ظ  توسط شلاله قدسی
|
نگاه سرخ تو در اشک من می آمیزدز دستهای نجیبت ترانه می خیزد
کدام خاطره جاریست از تو در رگ من?
نوازشت به تنم انتظار می ریزد
اگرچه بار نخست است، نیمه ی اسفند
بگو که دست تو از دست من نپرهیزد
ببین قرابت ما، دست من بخاطر تو
جوانه ای ز دل خاک بر می انگیزد
هنوز دست تو با دست من نساخته راز
شب است و وسوسه از جان من می آویزد...
شلاله قدسی
27 مهرماه 1394
+ نوشته شده در هجدهم مهر ۱۳۹۷ساعت ۱ ق.ظ  توسط شلاله قدسی
|
دیگر نمیخاهد دلم عاشق بمانمشستی تمام لذتم را از جهانم
تیری زدم، تیری زدی، گفتم تمام است
بار دگر تیری زدی بر دیدگانم
عاشق شدی، عاشق شدم، اینها دروغ است
تاوان چه بود آخر بگو جانم، بدانم
اشکی نمانده، گریه ام خشکیده، ایوای
غم را چگونه از دلم بیرون برانم
میخاهم امشب از خدا جانم بگیرد
یا قدرتی یابم که آنرا خود ستانم
بر قامتم افتاده وزن بی پناهی
ظالم بگو این لاشه را تا کی کشانم
آوا شدم، رسوا شدم، آتش زدی سوخت
هر نغمه ای کز عشقت آمد بر زبانم
این عاشقی جای پشیمانی ندارد
اما نمیخاهم تو را دیگر، نخانم
بگذار با خلق جهان از تو بگویم:
باز عاشقم، بر آنکه باز آزرده جانم...
شلاله قدسی
27 آبان ماه 1394
+ نوشته شده در هجدهم مهر ۱۳۹۷ساعت ۱ ق.ظ  توسط شلاله قدسی
|