ما همه با خویشتن بیگانه ایمـ
در به در، آواره در کاشانه ایمـ
باهم و بی هم، غریبیم و قریب
زندگان مرده در غمخانه ایمـ
مادری زاده ست ما را در کفن،
جوجه های تشنه ی بی دانه ایمـ
بی پدر های به خون غلتیده ای
زیر دست و بال صاحبخانه ایمـ
کور بودیم و به راه افتادگان
در پی نور ره فرغانه ایمـ
چشم وا کردیم و تاریکی رسید
راه را گم کرده در ویرانه ایمـ
راه پس بن بست و راه پیش غش
ما اسیران یکی افسانه ایمـ
خاک خانه سست و بی بنیاد بود
راه افتادیم و فکر خانه ایمـ
ریشه ای بود و نبودش، ریب و ریش،
زاهدی افتاده در میخانه ایمـ
ساقه و برگی، که دور افتاده از
ریشه ی جامانده در گلخانه، ایمـ
شلاله قدسی
21 آبان 1399
برچسبها:
شلاله قدسی,
غربت,
خانه,
زاهد
+ نوشته شده در بیستم آبان ۱۳۹۹ساعت ۱۰ ب.ظ  توسط شلاله قدسی
|
قطرات هارمونیزه ی باران بر شکوفه های گیلاس،
می بارند در قاب چشمهایم،
و من آرزو می کنم باغچه ات پر شود از زنبق های آبی،
و حیات خلوت فیروزه ات سبز شود و سبز بماند.
پشت بامت مملو از آواز یاکریم های خاکستری رنگ
شکوه غروب را به تماشا بنشینند.
***
کسی می آید و دست های لطیفش را در حوض کوچک آبی ات فرو می کند
و نسیم در بوردوی گیسوانش مست می شود.
منحنی پلکان
با اشتیاق سر گیجه آورش می رقصد و خاک
لای کاشی ها انقلاب می کند.
آرزو می کنم
خانه ات سردرد بگیرد از هجوم میهمان های ریز و درشت ولی ارغوانی.
آرزو می کنم خسته شوی
خسته از دم کردن چای
برای صفا آورندگان.
آرزو می کنم سنگک و سیب بیاورند برایت
آنان که طعم نبات را می شناسند
برای دلجویی ات
در دلتنگیهای سحرگاهان
برایت آرزوی خوب زیاد دارم
نترس
در ایوانت شمعدانی بکار.
شلاله قدسی
برچسبها:
شلاله قدسی,
خانه,
باغ,
شمعدانی
+ نوشته شده در چهارم آبان ۱۳۹۹ساعت ۱۰ ب.ظ  توسط شلاله قدسی
|