غربت
ما همه با خویشتن بیگانه ایمـ
در به در، آواره در کاشانه ایمـ
باهم و بی هم، غریبیم و قریب
زندگان مرده در غمخانه ایمـ
مادری زاده ست ما را در کفن،
جوجه های تشنه ی بی دانه ایمـ
بی پدر های به خون غلتیده ای
زیر دست و بال صاحبخانه ایمـ
کور بودیم و به راه افتادگان
در پی نور ره فرغانه ایمـ
چشم وا کردیم و تاریکی رسید
راه را گم کرده در ویرانه ایمـ
راه پس بن بست و راه پیش غش
ما اسیران یکی افسانه ایمـ
خاک خانه سست و بی بنیاد بود
راه افتادیم و فکر خانه ایمـ
ریشه ای بود و نبودش، ریب و ریش،
زاهدی افتاده در میخانه ایمـ
ساقه و برگی، که دور افتاده از
ریشه ی جامانده در گلخانه، ایمـ
شلاله قدسی
21 آبان 1399
برچسبها:شلاله قدسی, غربت, خانه, زاهد
+ نوشته شده در بیستم آبان ۱۳۹۹ساعت ۱۰ ب.ظ  توسط شلاله قدسی
|