آبشار

اشعار و دلنوشته ها

غربت

ما همه با خویشتن بیگانه ایمـ

در به در، آواره در کاشانه ایمـ

باهم و بی هم، غریبیم و قریب

زندگان مرده در غمخانه ایمـ

مادری زاده ست ما را در کفن،

جوجه های تشنه ی بی دانه ایمـ

بی پدر های به خون غلتیده ای

زیر دست و بال صاحبخانه ایمـ

کور بودیم و به راه افتادگان

در پی نور ره فرغانه ایمـ

چشم وا کردیم و تاریکی رسید

راه را گم کرده در ویرانه ایمـ

راه پس بن بست و راه پیش غش

ما اسیران یکی افسانه ایمـ

خاک خانه سست و بی بنیاد بود

راه افتادیم و فکر خانه ایمـ

ریشه ای بود و نبودش، ریب و ریش،

زاهدی افتاده در میخانه ایمـ

ساقه و برگی، که دور افتاده از

ریشه ی جامانده در گلخانه، ایمـ

 

شلاله قدسی

21 آبان 1399


برچسب‌ها:شلاله قدسی, غربت, خانه, زاهد
+ نوشته شده در  بیستم آبان ۱۳۹۹ساعت ۱۰ ب.ظ  توسط شلاله قدسی  |