آبشار

اشعار و دلنوشته ها

شبدر چارپر

حلقه ی گم شده ی گیســـــوی مهتاب منم
نقشِ برهم شـــده در برکـــــه ای از آب منم

آنکه شب می شــــــکند حرمت خاموشی را
می کند گریه ی آشــــــفته و بی تــــاب منم

غرقه در مـــــوج زنم داد، سکــــــــوتم فریاد 
قعر فامِ ســــیه و غُل غُل غرقـــــــــآب منم

شب نمی پاید و صبح از پس آن مــــــــی آید
کورســــــــویی که دم فجر رود خـــــاب منم

عشق رازی سـت که در سینه ی من خابیده
از ازل عاشق و معشــوقه ی بدخـــــاب منم

خاک باران زده مستم کند و هشـــــــــــیارم
بر ز او آیم و در، بنده و اربــــــــــــــــاب منم

شب منم، شمع منم، شعـر منم، شـاه منم
شــبــدرِ چـــارپَرِ فَـــــرُّخِ نـــــــایـــــــاب منم

شلاله قدسی
دوم اردیبهشت 92


برچسب‌ها:بهار, شبدر, اشک, سکوت
+ نوشته شده در  بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت ۲ ق.ظ  توسط شلاله قدسی  | 

بیا با هم بمیریم


لینک صوتی


بیا با هم بمیریم،

با هم که نزیستیم،


من، عاشق پابرهنه دویدن روی چمن های خیس بودمو تو

عاشق چشمهای اشک آلود...

من، عاشق بوی عدسِ پخته بودمو تو،

عاشق عطر اقاقیا...


بیا با هم بمیریم،

با هم که نزیستیم...


من بالا سرم ابرهای رویایی ساخته بودمو تو،

ستاره ها را تماشا می کردی...

من در آینه ی بخارگرفته آدمک می کشیدمو تو،

تار موهای ریخته ات را جمع می کردی...


بیا با هم بمیریم،

با هم که نزیستیم،


من هول و ولای دیدن باغچه ی مادربزرگ را داشتمو تو،

صاحبخانه را دست بسر می کردی...

من ظرفهای نشسته را می شمردمو تو،

ظرفهای شکسته را...


شلاله قدسی

14 آذر 92


برچسب‌ها:اشک, آینه, عشق
+ نوشته شده در  چهاردهم آذر ۱۳۹۲ساعت ۶ ق.ظ  توسط شلاله قدسی  | 

مغرور

لبت خاری به خود دارد،

که وقتی بوسه می گیرم،

مرا از خویش می راند...

نمی سوزی بر این اشکم،

که هردم بی تو می گردم،

ز چشمم زار می بارد؟

که می داند، از این سرمای دستان غزلوارت، که می داند؟

که می داند لبانم هر شب از بی اعتنایی های چشمان تو می خاند؟

که می داند؟

که می داند؟

تو می دانی، ولی سردی...

چنان سردی که قلبی را بلرزانی...

چنان سردی که چشمی را ببارانی...

بسوزان، بشکن این دل را،

هزاران تکه کن او را...

دلت اما نمی داند،

چگونه آتشِ عشقِ هزاران تکّه ی دل رابه باد سرد بنشاند...


شلاله قدسی - آوریل 2003


برچسب‌ها:عشق, آتش, بوسه, اشک
+ نوشته شده در  بیست و چهارم آبان ۱۳۹۲ساعت ۸ ب.ظ  توسط شلاله قدسی  | 

مهربان

ای مهربانِ خوب...
با یادِ چشمهات،
از گوشه-چشم من دو قطره اشکـــــــ، 
با هم به سوی گونه سرازیر می شوند...
خوش آن دو قطره را که پس از لحظه ی عبور،
یک قطره می شوند...

یک شب، شبی عجیب،
مهمان شعرِ بی کلام کوچه ات شدم...
بس حرفها زدیم،
گفتی، تو با بنان،
گفتم، نه با زبان...
رفتیـم و آمدیـم در آن کوچه ی سکـــــوت،
من عاشقت شدم...

ای "بی تو من مبـــاد"،
با من سخن بگو،

نشنیده، با صدای تو خو کرده گوش من،

من بی تو چون بنفشه ی هرگز ندیده نور،

من بی تو چون ترانه ی خاموش و سوت و کــــور...

شلاله قدسی- مرداد ماه 1382


برچسب‌ها:سکوت, عشق, ترانه, اشک
+ نوشته شده در  بیست و چهارم آبان ۱۳۹۲ساعت ۵ ب.ظ  توسط شلاله قدسی  | 

بهارِ تلخ

 

دلم گرفته و تلخی نشسته در کامم
شکسته در هم و رنجیده جانِ آرامم

ز دوستانِ دروغین بریده ام دل را
نشسته ام به تماشای سیر ایّامم

عجب حدیث غریبی ست سایه روشنِ عمر
نکرده جز گذر عـُــــــمر، ساحری رامم

بهار با همه طنازی اش زمستانی ست،
تراوش لبِ سرخش چو نیست در جامم

من از بهار ندارم به یـــاد، جز روزی
که عشق آمد و رسوا نمود و بدنامم

بریخت بر سرم آوارِ آشیانه ی عشــــــق
فسُـردم و نزدم دم که رامِ فرجــــامم

نهفته در نگَهَم ابرهای اشک آلــــود
از آسمانِ سیاهش که بُرد در دامم

ز دستِ گُل گله دارم که ساقیِ صبح است،
که خفته ی ســَحــَـرم، جـامِ شام ْ الهامم 

ننالم و نکشم آهِ بی ثمر زین پس
بهارهاست که می ریزم اشک و گـمنامم

شلاله قدسی
1 اردیبهشت 92


برچسب‌ها:اشک, عشق, بهار
+ نوشته شده در  بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت ۳ ق.ظ  توسط شلاله قدسی  |