آبشار

اشعار و دلنوشته ها

21 آبان

دئیللر قارقا دا ئؤلۆم سسی وار
آجی نغمه سی وار، شوم نفسی وار
کیم بیلیر قلبیندن گئچنی اونون؟
کیم بیلیر نه آرزو نه هوسی وار

سئورم قارقانین قارا اوچوشون
اوجادا اوتوروب، قارا باخیشین
یئرلره سرپیلن قارا ناخیشین
اوچاندا قارتال تک بیر کؤلگه سی وار

بئش یاشدا بیر قیزام، شاهگؤلۆ، خزان
بیر یاغیش یاغیری، توپراغی قازان،
سوْیوق دور، سۆمۆگه، ایلیگه سیزان
قارقالارین اولو ولوله سی وار

آتاملا گئدیریق، یاغیش دا سپیر
قول قولا، ال اله، اوْخویور، گزیر،
الیمیزده سنگک، بیر پونزا پنیر
اۆزۆنده معنالی بیر گۆلمه سی وار

سوْروشورام "بابا! نه اوْلوب اوْیدا؟
قایقالای ییغیسیب، اوْیا، اوْ تایدا"
آتام جوابلاییر: "قارقالار توی دا،
اونلارین توی ماغار عنعنه سی وار"!

دئیرم: "بابا باخ، آغاج باسینا،
قایقالای دایاسیب بۆتۆن جانینا،
آنام ائوده ته دی، جئداخ یانینا،
منین نه بادیسی نه قیدسی وای".

آتام جواب وئریر: "تلسمه هله،
قرار اوْلوب سنه بیر قارداش گله،
بیز بیراز دوْلاناق، اوْ ال بو اله،
آنانین دا ائوده دینجلمه سی وار".

آتام بیر گؤز وورور، قاققیلداییرام،
قارقالار اوخویور، من اوْیناییرام،
قارداشیم اوْلاجاق، من آنلاییرام
اوْ گونون بئله بیر خاطره سی وار.

 

21 آبان 99

شلاله قدسی


برچسب‌ها:شلاله قدسی, آتا, آنا, قارداش
+ نوشته شده در  بیست و سوم آبان ۱۳۹۹ساعت ۴ ب.ظ  توسط شلاله قدسی  | 

غربت

ما همه با خویشتن بیگانه ایمـ

در به در، آواره در کاشانه ایمـ

باهم و بی هم، غریبیم و قریب

زندگان مرده در غمخانه ایمـ

مادری زاده ست ما را در کفن،

جوجه های تشنه ی بی دانه ایمـ

بی پدر های به خون غلتیده ای

زیر دست و بال صاحبخانه ایمـ

کور بودیم و به راه افتادگان

در پی نور ره فرغانه ایمـ

چشم وا کردیم و تاریکی رسید

راه را گم کرده در ویرانه ایمـ

راه پس بن بست و راه پیش غش

ما اسیران یکی افسانه ایمـ

خاک خانه سست و بی بنیاد بود

راه افتادیم و فکر خانه ایمـ

ریشه ای بود و نبودش، ریب و ریش،

زاهدی افتاده در میخانه ایمـ

ساقه و برگی، که دور افتاده از

ریشه ی جامانده در گلخانه، ایمـ

 

شلاله قدسی

21 آبان 1399


برچسب‌ها:شلاله قدسی, غربت, خانه, زاهد
+ نوشته شده در  بیستم آبان ۱۳۹۹ساعت ۱۰ ب.ظ  توسط شلاله قدسی  | 

خانه باغ

قطرات هارمونیزه ی باران بر شکوفه های گیلاس،

می بارند در قاب چشمهایم،

و من آرزو می کنم باغچه ات پر شود  از زنبق های آبی،

و حیات خلوت فیروزه ات سبز شود و سبز بماند.

پشت بامت مملو از آواز یاکریم های خاکستری رنگ

شکوه غروب را به تماشا بنشینند.

 

***

 

کسی می آید و دست های لطیفش را در حوض کوچک آبی ات فرو می کند

و نسیم در بوردوی گیسوانش مست می شود.

منحنی پلکان

با اشتیاق سر گیجه آورش می رقصد و خاک

لای کاشی ها انقلاب می کند.

آرزو می کنم

خانه ات سردرد بگیرد از هجوم میهمان های ریز و درشت ولی ارغوانی.

آرزو می کنم خسته شوی

خسته از دم کردن چای

برای صفا آورندگان.

آرزو می کنم سنگک و سیب بیاورند برایت

آنان که طعم نبات را می شناسند

برای دلجویی ات

در دلتنگیهای سحرگاهان

برایت آرزوی خوب زیاد دارم

نترس

در ایوانت شمعدانی بکار.

 

 

شلاله قدسی

 


برچسب‌ها:شلاله قدسی, خانه, باغ, شمعدانی
+ نوشته شده در  چهارم آبان ۱۳۹۹ساعت ۱۰ ب.ظ  توسط شلاله قدسی  | 

باید بیایم به خوابهایتان

باید بیایم به خوابهایتان

شما خواب می بینید

در خوابهایتان زندگی می کنید،

سفر می کنید،

پیر می شوید.

در خوابهایتان شاهزاده های سوار بر اسب سفید منتظرتان هستند،

باغ های انگور،

دشت های پر از زنبق وحشی،

و ابرهای کومولوس تماشایتان می کنند

***

شما خواب می بینید

میدان های جنگ زده را

روستاهای دورافتاده ی قحطی زده را

آتشفشانهای بیدار را

مدرسه ی کاتولیک های انوشیروان را

و مسجد حیدرخان را.

***

"کلبه ی عمو توم" را، میان شعله های آتش،

و دستمالهای خونین "فلورانس نایتینگل" را.

...

دندان قروچه هایتان آزاردهنده است،

ناله هایتان،

و فشار ناخن هایتان، به گوشت کف دستهایتان.

***

شما خواب می بینید

مرا خواب می بینید، در تاریک ترین گوشه ی "میدان سن مارکو"،

هنوز جوانم و سرم بوی قرمه سبزی می دهد،

از راهروی سمت چپ پزشک جوانی ملبس به یونیفرم نظامی عبور می کند،

چهره ی گندک گونش آشناست

عبورش بوی شجاعت می دهد،

دستاش لهجه ی تبریزی دارد،

به میانه ی میدان می رسد و به تمام جنایات بشری اعتراف می کند،

دستهایش را دور گلویش حلقه می کند،

شما در خواب عرق می کنید،

او خودش را خفه می کند.

***

شما خواب می بینید

چشمهای آبی درشتی را که خیره شده اند به روستای "بانوی ما ملکه ی فرشتگان، پورسی اونکولا" و دره ی دود را حمل می کنند.

مرا خواب می بینید که در "لانگ بیچ" قدم میزنم و به "قرة العین" فکر می کنم،

آرام آرام در آب فرو می روم و شما ناتوان از فریاد زدن عرق می ریزید.

***

شما خواب می بینید

بر فراز "دون دو پیلا" در کنار مرغ های نوروز پرواز می کنید،

ردیفی از لنگه کفش های تنها روی شن ها به دار آویخته اند،

کفش هایتان را می کَنید و فرود می آیید.

مرا خواب می بینید،

من به سوی شما می دوم،

شما در شن ها فرو می روید،

عرق کرده اید،

من برای شما قصه می خوانم،

شما بیدار می شوید،

صدای اذان صبح به گوش می رسد،

دکمه ی استپ موبایلتان را می زنید و من...خفه می شوم.

 

اسفند 96

شلاله قدسی


برچسب‌ها:شلاله قدسی, اذان, دار, رامین پوراندرجانی
+ نوشته شده در  چهارم آبان ۱۳۹۹ساعت ۹ ب.ظ  توسط شلاله قدسی  |