پنجره
سرد است چنان پاییز، این ظلمت بی پایان
آویخته وزن شب، بر شانه ی تنهایان
تنهایی هر خانه از پنجره اش پیداست،
از پرده ی ساکن یا رقصان که مدام آنجاست
از سایه ی یک قامت، در تیرگی شب ها،
پنهان شده، بی حرکت، خاموش و تک و تنها
هر خانه ی تنهایی، یک قصه ی بد دارد،
یک قصه که تنها در آن خانه بلد دارد
سقف و کف و درهای هر خانه پر از راز است
اینها همه دیوارند، جز پنجره که باز است
گاهی که خیابان در تاریکی شب کور است،
یا رهگذری خسته، از خانه ی خود دور است
آنگاه که گویی کس بیدار نخواهد شد،
یا راه مسافرها، هموار نخواهد شد
یک پنجره ی باز و یک سایه ی تنهایی،
انگار که می دانند از راز شکیبایی...
شلاله قدسی
۳ تیر ۱۴۰۰
برچسبها:شب, تنهایی, پنجره, شلاله قدسی
+ نوشته شده در ششم تیر ۱۴۰۰ساعت ۱۰ ق.ظ  توسط شلاله قدسی
|