روزنــه
کهکشان نزدیک می شود،
درونش غوطه خواهم خورد،
کهکشانِ ســیری...
تاریکی مطلقی، که نقاط درخشانی پاره پاره اش کرده اند،
پارگیِ تکه پاره ای که به تکامل خواهد گرایید،
کهکشان نزدیک میشود،
خلاء حضورش، سنگینی ها را دو چندان می کند،
دلم می گیرد...
سیر خواهم شد، و به تاریکی مطلق پاره پاره خواهم پیوست،
و بعد روشنی مطلق،
روشنی تکراری،
تکرارهای زاییده ی تنوع،
انواع پارگی ...
درونش خواهم نشست، و پایین و پایین تر خواهم رفت...
صداهای رنگارنگ پارگی،
رنگهایی که هرگز دیده نخواهند شد...
صداهایی که هرگز شنیده نخواهند شد...
***
می خواهم بپرم،
شاید بتوانم از روزنه ای که بالای سرم است بیرون بجهم،
***
نمی دانم،
روزنه ی بالای سرم تحملِ شکلِ ناهمگونِ رنگهایِ گوش خراشم را دارد یا
نه،...باید امتحان کنم.
نمی دانم روزنه ی گردِ بالای سرم چه شعاعی دارد.
***
ناموزون خواهم پرید...
شاید من هم گرد شوم،
شاید شعاع گردی من بر آن روزنه منطبق شود،
و شاید، مرکزِ روزنه، بر مرکزِ ناهمگونیِ رنگهایِ گوش خراشم،
و شاید، زاویه یِ پریدنِ من، بر زاویه ی فرود آن،...
نمی دانم...
***
هنوز نزدیک شدنش سرعت می گیرد،
و هنوز به پارگی یکپارچه اش می اندیشم،
"زمان" هم گرد است،
شاید یکی از همین گردی های بالای سرم باشد.
شلاله قدسی
10 اردیبهشت 91
برچسبها:پارگی, روزنه, کهکشان, خلاء