باید بیایم به خوابهایتان
شما خواب می بینید
در خوابهایتان زندگی می کنید،
سفر می کنید،
پیر می شوید.
در خوابهایتان شاهزاده های سوار بر اسب سفید منتظرتان هستند،
باغ های انگور،
دشت های پر از زنبق وحشی،
و ابرهای کومولوس تماشایتان می کنند
***
شما خواب می بینید
میدان های جنگ زده را
روستاهای دورافتاده ی قحطی زده را
آتشفشانهای بیدار را
مدرسه ی کاتولیک های انوشیروان را
و مسجد حیدرخان را.
***
"کلبه ی عمو توم" را، میان شعله های آتش،
و دستمالهای خونین "فلورانس نایتینگل" را.
...
دندان قروچه هایتان آزاردهنده است،
ناله هایتان،
و فشار ناخن هایتان، به گوشت کف دستهایتان.
***
شما خواب می بینید
مرا خواب می بینید، در تاریک ترین گوشه ی "میدان سن مارکو"،
هنوز جوانم و سرم بوی قرمه سبزی می دهد،
از راهروی سمت چپ پزشک جوانی ملبس به یونیفرم نظامی عبور می کند،
چهره ی گندک گونش آشناست
عبورش بوی شجاعت می دهد،
دستاش لهجه ی تبریزی دارد،
به میانه ی میدان می رسد و به تمام جنایات بشری اعتراف می کند،
دستهایش را دور گلویش حلقه می کند،
شما در خواب عرق می کنید،
او خودش را خفه می کند.
***
شما خواب می بینید
چشمهای آبی درشتی را که خیره شده اند به روستای "بانوی ما ملکه ی فرشتگان، پورسی اونکولا" و دره ی دود را حمل می کنند.
مرا خواب می بینید که در "لانگ بیچ" قدم میزنم و به "قرة العین" فکر می کنم،
آرام آرام در آب فرو می روم و شما ناتوان از فریاد زدن عرق می ریزید.
***
شما خواب می بینید
بر فراز "دون دو پیلا" در کنار مرغ های نوروز پرواز می کنید،
ردیفی از لنگه کفش های تنها روی شن ها به دار آویخته اند،
کفش هایتان را می کَنید و فرود می آیید.
مرا خواب می بینید،
من به سوی شما می دوم،
شما در شن ها فرو می روید،
عرق کرده اید،
من برای شما قصه می خوانم،
شما بیدار می شوید،
صدای اذان صبح به گوش می رسد،
دکمه ی استپ موبایلتان را می زنید و من...خفه می شوم.
اسفند 96
شلاله قدسی
برچسبها:
شلاله قدسی,
اذان,
دار,
رامین پوراندرجانی