من که با بال و پری سوخته در دام توام،
جــــــورِ تو پخته مرا، باز ولی خام توام...
قدر این سوز و سزا، خوف و خفا می دانم
هین که در حسرت نوشیدنِ پیغام توام
مشقم از دور تو
را باختن و بخشیدن
دیگران غرق تو، من
غرقه ی اوهام توام
ساحتِ ساغر و
ساقیّ وسبو، صبح الست
تنگنایی ست که می
گردم و «من» جام توام
کامیارم که درین
سلسله گیسو بنداَم
باز اما به طمع،
در هوس کام توام
شلاله قدسی
+ نوشته شده در دهم مرداد ۱۳۹۲ساعت ۷ ب.ظ  توسط شلاله قدسی
|
بس کن ترانه گفتن و چرخش را
او بى قرار رقص پرستو نيست
شايد کمى شبيه خودت باشد,
اما نگاش با تو به يک سو نيست...
او مثل سير و سرکه نمى جوشد,
وقتى خبر ندارد از احوالت,
او مثل تو نمى شکند, حتا
بيند اگر شکسته پر و بالت...
برخيز و از سرت بتکان يادش
حتا اگر به سختى يک مرگ است...
يکدم بمير و شو متولد باز,
اين کندن از درخت, چو يک برگ است
دل کن ازين درخت و رها در باد,
آزاد و بى بهانه برو تا اوج,
از مرگ خود نترس بدون او,
او سنگ ساکنى ست, تو اما موج...
شلاله قدسى
7 فروردين 91
+ نوشته شده در یکم مرداد ۱۳۹۲ساعت ۳ ب.ظ  توسط شلاله قدسی
|