آبشار

اشعار و دلنوشته ها

من که با بال و پری سوخته در دام توام،

جــــــورِ تو پخته مرا، باز ولی خام توام...

 

قدر این سوز و سزا، خوف و خفا می دانم

هین که در حسرت نوشیدنِ پیغام توام

 

مشقم از دور تو را باختن و بخشیدن

دیگران غرق تو، من غرقه ی اوهام توام

 

ساحتِ ساغر و ساقیّ وسبو، صبح الست

تنگنایی ست که می گردم و «من» جام توام

 

کامیارم که درین سلسله گیسو بنداَم

باز اما به طمع، در هوس کام توام

 

شلاله قدسی

+ نوشته شده در  دهم مرداد ۱۳۹۲ساعت ۷ ب.ظ  توسط شلاله قدسی  | 


بس کن ترانه گفتن و چرخش را

او بى قرار رقص پرستو نيست

شايد کمى شبيه خودت باشد,

اما نگاش با تو به يک سو نيست...

او مثل سير و سرکه نمى جوشد,

وقتى خبر ندارد از احوالت,

او مثل تو نمى شکند, حتا

بيند اگر شکسته پر و بالت...

برخيز و از سرت بتکان يادش

حتا اگر به سختى يک مرگ است...

يکدم بمير و شو متولد باز,

اين کندن از درخت, چو يک برگ است

دل کن ازين درخت و رها در باد,

آزاد و بى بهانه برو تا اوج,

از مرگ خود نترس بدون او,

او سنگ ساکنى ست, تو اما موج...

شلاله قدسى

7 فروردين 91
+ نوشته شده در  یکم مرداد ۱۳۹۲ساعت ۳ ب.ظ  توسط شلاله قدسی  |