+ نوشته شده در دهم آذر ۱۳۹۲ساعت ۱۲ ق.ظ  توسط شلاله قدسی
|
فنجان قهوه را
پُر و خالی می کنم
پُر
و خالی
پُر
از خالی..خالی از پُر...
تا
هوا تاریک شود، چندبار گرم و سرد شده ام...
اینها
را می گویم که بدانی "من نیستم"،
فنجان
و فهوه که هست!
اینها
را می گویم که بفهمی "تو نیستی"،
سهم
که داری...
سهمِ
قهوه ات را من می نوشم.
بدون شِکر، ...تلخِ تلخ...
..........به اندازه ی همه
ی شبهایی که خوابم سویت می پَرَد،
تقصیر تو نیست،...خوابم هم
بیآید، با تو میآید...
فنجان را که خالی می کنم،
هَوَس می کند برای تو پُر
شود،
همین قدر زورم می رسد،...که
تلخیِ سهمِ تو را هم سر بکشم،
....تا....نوبت خودم شود...
شلاله قدسی 30 نوامبر 2012
برچسبها:
قهوه تلخ,
انتظار,
شب,
دوست
+ نوشته شده در بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت ۳ ق.ظ  توسط شلاله قدسی
|