| حلقه ی گم شده ی گیســـــوی
مهتاب منم نقشِ برهم شـــده در برکـــــه ای از آب منم
آنکه شب می شــــــکند حرمت خاموشی را می کند گریه ی آشــــــفته و بی تــــاب منم
غرقه در مـــــوج زنم داد، سکــــــــوتم فریاد قعر فامِ ســــیه و غُل غُل غرقـــــــــآب منم
شب نمی پاید و صبح از پس آن مــــــــی آید کورســــــــویی که دم فجر رود خـــــاب منم
عشق رازی سـت که در سینه ی من خابیده از ازل عاشق و معشــوقه ی بدخـــــاب منم
خاک باران زده مستم کند و هشـــــــــــیارم بر ز او آیم و در، بنده و اربــــــــــــــــاب منم
شب منم، شمع منم، شعـر منم، شـاه منم شــبــدرِ چـــارپَرِ فَـــــرُّخِ نـــــــایـــــــاب منم
شلاله قدسی دوم اردیبهشت 92 |
برچسبها:
بهار,
شبدر,
اشک,
سکوت
+ نوشته شده در بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت ۲ ق.ظ  توسط شلاله قدسی
|
کمی باران و، روحم تازه تر شد
تنم را شست و احوالم دگر شد
عجب باران خوش آهنگ و خوبی ست
تمام خستگی هایم بدر شد
نوای نم نم باران فسونی ست
به هر جانی رسید، او زیر و بر شد
صفایش خاکِ این کو را جلا داد
ز سِحرش اوج میــنو پر گُهر شد
نگاهم غرق گریه، مستِ باران
تمام خاطراتم شعله ور شد
ببار ای ابر سرگردان شهرم
مگر از تو شبِ شهرم سحر شد
بشوی از جان من ویرانه ها را
تراویدیّ و جانم تشنه تر شد...
شلاله قدسی
26 اردیبهشت 92
+ نوشته شده در بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت ۹ ب.ظ  توسط شلاله قدسی
|
نفرت است،
سابه ای که خفته در آغوشِ من،
نورِ عشق،
پشت پرچین ها به دار آویخته،
واپسین دم می سپارِد با تقلا، لرزه هایش را به یاد...
ش. ق
+ نوشته شده در بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت ۳ ق.ظ  توسط شلاله قدسی
|
نگاهم را در آیینه،
به پژواکِ سکوتی از نَفَس های پر از فریادِ یک بیمار می دوزم،...
شکافِ عُمقِ خاموشِ جهانِ من،
از امشب وصله ای دارد...
شلاله قدسی
+ نوشته شده در بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت ۳ ق.ظ  توسط شلاله قدسی
|
نُهمین ماه، ماهِ تولد است،
تو به مُردن می گُریزی...
پای پنجره نشسته ام،
گاه گاهِ بودن و نبودنت را تماشا می کنم،
رد پای من آنجاهاست، همه ی جاها،
مالِ تو یک در میان و دو در میان و...گاهی هیچ...
نَفَس به نَفَست می فرستم، با لب و دهانِ خون آلود،
تو را بویِ خون زده،...پشت کرده ای به عطر نَفَس...
کارَت تمام است...
کار گریه های من هم،...
مشکی ها را با هم شُسته بودم،
می روم پیِ ِ اتو...
شلاله قدسی
برچسبها:
آذر,
نفس,
گریه
+ نوشته شده در بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت ۳ ق.ظ  توسط شلاله قدسی
|
فنجان قهوه را
پُر و خالی می کنم
پُر
و خالی
پُر
از خالی..خالی از پُر...
تا
هوا تاریک شود، چندبار گرم و سرد شده ام...
اینها
را می گویم که بدانی "من نیستم"،
فنجان
و فهوه که هست!
اینها
را می گویم که بفهمی "تو نیستی"،
سهم
که داری...
سهمِ
قهوه ات را من می نوشم.
بدون شِکر، ...تلخِ تلخ...
..........به اندازه ی همه
ی شبهایی که خوابم سویت می پَرَد،
تقصیر تو نیست،...خوابم هم
بیآید، با تو میآید...
فنجان را که خالی می کنم،
هَوَس می کند برای تو پُر
شود،
همین قدر زورم می رسد،...که
تلخیِ سهمِ تو را هم سر بکشم،
....تا....نوبت خودم شود...
شلاله قدسی 30 نوامبر 2012
برچسبها:
قهوه تلخ,
انتظار,
شب,
دوست
+ نوشته شده در بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت ۳ ق.ظ  توسط شلاله قدسی
|
امشب
حراج می کنم انسان را...
این
خودفریبِ، خودکُشِ فتّان را...
انسان
حراج، اسلحه نابود،..مرز ویران...
پایان
به جنگ،....پایان.
شلاله قدسی
پاییز 91
برچسبها:
صلح,
انسان,
جنگ
+ نوشته شده در بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت ۳ ق.ظ  توسط شلاله قدسی
|
نیمه شب در خلوت
کنج پس کوچه ای از شهری ســَـ.ـــ.ـــ.ــــ.ــــرد،
نـَـــرم باران می زد...
باد همراهش بود،
یادِ دورانی کرد،
ز'عافیتها لبریـــــز،
گونه هایش را بر گریه ی باران ساییــد،
پایکوبان با باد،
چرخ زد، عصیان کرد،
گـَـشت، هو زد، برگـَـشت...
بر زمین غلتان شد،
زیر باران نو شد، جوشان شد،
خاک شد، توفان شد، باران شد...
شلاله قدسی
29 فروردین 92
برچسبها:
شعر نو,
عصیان
+ نوشته شده در بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت ۳ ق.ظ  توسط شلاله قدسی
|
او پر زد و سقف چشم من تر شد
مینای
دلم فســــــــرد و پرپر شد
بستم
در گـوش و هوش بر یادش
ظاهر
چــــو ترانه ای مصّـــور شد
گفتم
که بنــوش تا ســحر، با خود
شاید
که خـــــیال و وهم آخر شد
مستــی
نکشیـــد پرده بر چشمم
رخسارش
عیان درون سـاغر شد
"او" بود و نبودش عشق و عشق و عشق
"من" واله عشق او ســراسر شد
"من" کافرِ قبله ســـوزِ بی ایمان،
افسانه ی بی بدیـــــــــلِ
باور شد
کابوس نبـــــودنش چه رعب
انگیز
آرامِ دلم وَعیـــــــــــدِ محشر شد
این فــــــاصله ها نشد ولی
عادت
صبرم نفــــــزود هیــچ و
کمتر شد
در ولوله ی
گُــــــــــذارش از جانم،
با یـــــــاد رُخش شبم
معطــر شد
شلاله قدسی 22 اردیبهشت
92
+ نوشته شده در بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت ۳ ق.ظ  توسط شلاله قدسی
|
دلم گرفته و تلخی نشسته در کامم
شکسته در هم و رنجیده جانِ آرامم
ز دوستانِ دروغین بریده ام دل را
نشسته ام به تماشای سیر ایّامم
عجب حدیث غریبی ست سایه روشنِ عمر
نکرده جز گذر عـُــــــمر، ساحری رامم
بهار با همه طنازی اش زمستانی ست،
تراوش لبِ سرخش چو نیست در جامم
من از بهار ندارم به یـــاد، جز روزی
که عشق آمد و رسوا نمود و بدنامم
بریخت بر سرم آوارِ آشیانه ی عشــــــق
فسُـردم و نزدم دم که رامِ فرجــــامم
نهفته در نگَهَم ابرهای اشک آلــــود
از آسمانِ سیاهش که بُرد در دامم
ز دستِ گُل گله دارم که ساقیِ صبح است،
که خفته ی ســَحــَـرم، جـامِ شام ْ الهامم
ننالم و نکشم آهِ بی ثمر زین پس
بهارهاست که می ریزم اشک و گـمنامم
شلاله قدسی
1 اردیبهشت 92
برچسبها:
اشک,
عشق,
بهار
+ نوشته شده در بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت ۳ ق.ظ  توسط شلاله قدسی
|