آبشار

اشعار و دلنوشته ها

او رفت




او پر زد و سقف چشم من تر شد
مینای دلم فســــــــرد و پرپر شد
بستم در گـوش و هوش بر یادش
ظاهر چــــو ترانه ای مصّـــور شد
گفتم که بنــوش تا ســحر، با خود
شاید که خـــــیال و وهم آخر شد
مستــی نکشیـــد پرده بر چشمم
رخسارش عیان درون سـاغر شد
"او" بود و نبودش عشق و عشق و عشق
"من" واله عشق او ســراسر شد
"من" کافرِ قبله ســـوزِ بی ایمان،
افسانه ی بی بدیـــــــــلِ باور شد
کابوس نبـــــودنش چه رعب انگیز
آرامِ دلم  وَعیـــــــــــدِ  محشر شد
این فــــــاصله ها نشد ولی عادت
صبرم نفــــــزود هیــچ و کمتر شد
در ولوله ی گُــــــــــذارش از جانم،
با یـــــــاد رُخش شبم معطــر شد



شلاله قدسی 22 اردیبهشت 92

+ نوشته شده در  بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت ۳ ق.ظ  توسط شلاله قدسی  |