او رفت
او پر زد و سقف چشم من تر شد
مینای
دلم فســــــــرد و پرپر شد
بستم
در گـوش و هوش بر یادش
ظاهر
چــــو ترانه ای مصّـــور شد
گفتم
که بنــوش تا ســحر، با خود
شاید
که خـــــیال و وهم آخر شد
مستــی
نکشیـــد پرده بر چشمم
رخسارش
عیان درون سـاغر شد
"او" بود و نبودش عشق و عشق و عشق
"من" واله عشق او ســراسر شد
"من" کافرِ قبله ســـوزِ بی ایمان،
افسانه ی بی بدیـــــــــلِ
باور شد
کابوس نبـــــودنش چه رعب
انگیز
آرامِ دلم وَعیـــــــــــدِ محشر شد
این فــــــاصله ها نشد ولی
عادت
صبرم نفــــــزود هیــچ و
کمتر شد
در ولوله ی
گُــــــــــذارش از جانم،
با یـــــــاد رُخش شبم
معطــر شد
شلاله قدسی 22 اردیبهشت
92
+ نوشته شده در بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت ۳ ق.ظ  توسط شلاله قدسی
|