آبشار

اشعار و دلنوشته ها

تلاطم

اين بار چشمت تا کجا غدار خاهد شد, بگو
از پاى پلکت چند سر بر دار خاهد شد, بگو

در باغ دل امشب که را از ريشه بيرون ميکشى,
از نو چه کس نيلوفر ديوار خاهد شد, بگو

هرکو چشيد از سايه ات يا کور و يا ديوانه شد
انوار چشمانت کجا آوار خاهد شد, بگو

از خيل اين ديوانگان آن کيست کو برده دلت,
انکار کردن تا ابد دشوار خاهد شد, بگو

راز نگاهت را کمى لبخند پنهان مي کند,
اى دوست اين غم تا کجا انکار خاهد شد, بگو

از عشق مى نالد دلت, لب باز کن, اقرار کن
دور از تو آن بيچاره هم بيمار خاهد شد, بگو

هر شب که مى خابى به تب, از حسرت آن نوع رب
در آرزويت چند لب بيدار خاهد شد, بگو

بنشين و پيدا کن رهى, تا زين تلاطم وارهى
تا کى دل اين عاشقان آزار خاهد شد, بگو

25 خرداد 94
شلاله قدسى

+ نوشته شده در  هجدهم مهر ۱۳۹۷ساعت ۱ ق.ظ  توسط شلاله قدسی  |