آبشار

اشعار و دلنوشته ها

خرداد

هنوزم در دماغ آشفته بوی غربت خرداد می پیــچد
هنوزم در تن آوار نگونبار شب بیداد می پیــچد

شراب کهنه ی بدطعم و بی تاثیر گرداب فراموشی
هنوزم در سرم خاموشی دردآور فریاد می پیــچد

کنار دست و پای بسته و درمانده ی بغض گلویم، لب
اسیر زندگی در سایه ی پر تمطراق واژه ی آزاد می پیــچد

هزاران آرزویم پیش چشم انگار دیواری، ولی از پر
که با هر لرزش اشکم به نوبت آجری در باد می پیــچد

میان بسترم هر شب که از کابــوس پرواز بداقبالم
ز بالین برمیآرم سر، طنیـن زجّه ی امداد می پیــچد

نمیدانم خطایم چیست جز املای "من" با دست-خطّ من
که بر دوش نحیفم جبّه ی سنگیـن باز لغزش اجداد می پیــچد...

نه با این وصف دوران خوش بی دردی دیـــــــــروز می آید
نه در ذهن سیاه و ساکت و سرد و عجولم مژده ی ونداد می پیــچد

شلاله قدسی
20 اسفند 1393

+ نوشته شده در  هجدهم مهر ۱۳۹۷ساعت ۱ ق.ظ  توسط شلاله قدسی  |