بیسایگی
دلم غرق است، غرق وحشت شب زنده داران
که تا پلکی زنند آخر شود دور نگاران
که تا پلکی زنند آخر شود دور نگاران
شب از سرما نمی خسبد که لرزد در پی اش روز
گواهی هست از لرز و تب و بیم دچاران
دمی خشک است می آید ز نای ظهر معدوم
سری سنگ است می نالد ز سوگ گریه داران
چراغی نیست، هرجا روشن از بی سایگی هاست
شب سرد زمستان است, یا صبح بهاران?
گناه ساقه ی پیچیده بر دیوار قهر است
نصیب ریشه ی در گل نشسته خشم باران
کنار کشته میخانند نا اهلان دعایی
دعای دیگری اهل دلی در کشتزاران
چه خاموش است امشب شعله ی آرامش شب،
نمی سوزد چراغ کلبه ی امیدواران
شلاله قدسی
15 آذر 94
+ نوشته شده در هجدهم مهر ۱۳۹۷ساعت ۱ ق.ظ  توسط شلاله قدسی
|