آبشار

اشعار و دلنوشته ها

باید بیایم به خوابهایتان

باید بیایم به خوابهایتان

شما خواب می بینید

در خوابهایتان زندگی می کنید،

سفر می کنید،

پیر می شوید.

در خوابهایتان شاهزاده های سوار بر اسب سفید منتظرتان هستند،

باغ های انگور،

دشت های پر از زنبق وحشی،

و ابرهای کومولوس تماشایتان می کنند

***

شما خواب می بینید

میدان های جنگ زده را

روستاهای دورافتاده ی قحطی زده را

آتشفشانهای بیدار را

مدرسه ی کاتولیک های انوشیروان را

و مسجد حیدرخان را.

***

"کلبه ی عمو توم" را، میان شعله های آتش،

و دستمالهای خونین "فلورانس نایتینگل" را.

...

دندان قروچه هایتان آزاردهنده است،

ناله هایتان،

و فشار ناخن هایتان، به گوشت کف دستهایتان.

***

شما خواب می بینید

مرا خواب می بینید، در تاریک ترین گوشه ی "میدان سن مارکو"،

هنوز جوانم و سرم بوی قرمه سبزی می دهد،

از راهروی سمت چپ پزشک جوانی ملبس به یونیفرم نظامی عبور می کند،

چهره ی گندک گونش آشناست

عبورش بوی شجاعت می دهد،

دستاش لهجه ی تبریزی دارد،

به میانه ی میدان می رسد و به تمام جنایات بشری اعتراف می کند،

دستهایش را دور گلویش حلقه می کند،

شما در خواب عرق می کنید،

او خودش را خفه می کند.

***

شما خواب می بینید

چشمهای آبی درشتی را که خیره شده اند به روستای "بانوی ما ملکه ی فرشتگان، پورسی اونکولا" و دره ی دود را حمل می کنند.

مرا خواب می بینید که در "لانگ بیچ" قدم میزنم و به "قرة العین" فکر می کنم،

آرام آرام در آب فرو می روم و شما ناتوان از فریاد زدن عرق می ریزید.

***

شما خواب می بینید

بر فراز "دون دو پیلا" در کنار مرغ های نوروز پرواز می کنید،

ردیفی از لنگه کفش های تنها روی شن ها به دار آویخته اند،

کفش هایتان را می کَنید و فرود می آیید.

مرا خواب می بینید،

من به سوی شما می دوم،

شما در شن ها فرو می روید،

عرق کرده اید،

من برای شما قصه می خوانم،

شما بیدار می شوید،

صدای اذان صبح به گوش می رسد،

دکمه ی استپ موبایلتان را می زنید و من...خفه می شوم.

 

اسفند 96

شلاله قدسی


برچسب‌ها:شلاله قدسی, اذان, دار, رامین پوراندرجانی
+ نوشته شده در  چهارم آبان ۱۳۹۹ساعت ۹ ب.ظ  توسط شلاله قدسی  | 

اورمان دا ئولوم توزو

آلاجاقارانلیق، یوخولو اورمان
قورو یاپراقلاری اسدیرن کولک

نارینجه اخویان آغاج دلن لر
سارماشیق گؤرونجه تیتره ین اوره ک

یاواشجا آتدیم لار آتیب، گئدرکن
کؤلگه لر گؤرورم، یاخین اوزاقدان

گیزلنیب باخیرام جاناوارلارا
آغاج آرخاسیندا، لوش بیر بوجاقدان

اللری قووزانیر گوگلره قده ر
بالاجا بیر اولدوز پاریلتیسی وار

اللری یئننده، اولدوز یوخ اولور
بالتانین سسینین گورولتوسو وار

آغاجلار اگیللر بویونلارینی،
بالتالار گیوتین سایاقی تپیر

قیرلانقیجلار کؤچور، قارقالار ئوتور،
ئولومون توزونو توپراقا سپیر

سانکی اسیرلردیر بو بوجاقدایام
الی قولو باغلی، سوسقون باخیرام

گؤزومون ئونونده جنایت اولور
دیش سیخیب، گؤزومه پالچیق یاخیرام

آغیر بیر جسد دیر یئره سریلن
بیر قولو هاوادا، کسیلن آغاج

قولوندان ساللانیر قورو یاپراقلار
یاشامی آغاجین یاشینا محتاج

ائله بیل دارا چکیبلر بو یاپراقلاری
آغاجین قولوندان، دار بوغازلاردان

ائشیب لر توپراقی، اکیم اوچون یوخ،
آمان قبیر قازان حوقابازلاردان

بوغازیم بیچیلیب، تیتره ییر الیم،
اورگیم پاتدییر، گؤزلریم دولور

بوتاغ لار اگیلیب، سارماشیق ئولوب،
آغاج لار کسیلیب، بو نئجه اولور؟

قاچیرام، قاچیرام، قاراباسان دان
هایانا قاچیرام قارقا سسی وار

هایانا باخیرام ایشیق گؤرونمور
اوستومده ئولومون آج کوله سی وار

ایاغیم ایلیشیر ئولو بیر کؤکه
دوشورم توپراغا،یئره باتیرام

الیمی چاتدیریب، آغاج کؤکونه
اؤزومو ائشیه زورلا آتیرام

گوگدن توپراق یاغیر،قویلاییر گینه
چیخیرام، گینه ده قبره گیریرم

قازیرام دیرناق لا، بیر یئره چاتمیر
الیم ده کی کؤکه باخیب، اریرم

سویوق دور، توپراقین قوجاقیندایام
توپراقی کؤکسومه برک برک باسیرام

توپراقلار قالانیر، یوخلادیر سویوق
یومولور گؤزلریم، قولاغ آسیرام

بیلیرم بیر به بیر سیندیریب، سؤکوب،
آخشاماجان گینه سیندیراجاقلار

ییخیلیب اوست اوسته، قالانیب اودون
بو گئجه اورمانی یاندیراجاقلار

 

شلاله قدسی


برچسب‌ها:آغاج, اورمان, ئولوم, قارقا
+ نوشته شده در  بیست و ششم مهر ۱۳۹۹ساعت ۴ ب.ظ  توسط شلاله قدسی  | 

تــــــــــــــــــــــــــبریز

یئنه خــــزان اولدو غـــــم وار ایچینده

سویوق دور، سازاق وار هر کرپیجینده

باسیرسان باغریوا آخشام گئجــــینده

تانیشــــی، ئؤزگه نی، آمانلی تبریز

اوره گی داغ، باشی دومانلی تبریز

***

سحـــــــــرلر یئلینله قوجاقلاشیرام

هر آخشام چاغیندا موغـام یاشیرام

هاچان کی گوزوندن اوزاخلاشــیرام

چاغیریرسان یئنه، زامانلی، تبـــریز

اوره گی داغ، باشی دومانلی تبریز

***

سسیم ده گؤیون تک ایلدیریم شـاخیر

ککلیــک بولاغیندیر گوزومدن آخـــــــــــیر

باخیرام ارکــــــــــ-ینه، او منه باخـــــــیر

کوچه سی، بازاری، دالان لی تبریز

اوره گی داغ، باشی دومانلی تبریز

***

توپراغـین قیزیل دیر، آغاجین قارا

چکــیلیب قلـــم لر قوینون دا دارا

هر گلن ووروبدور قلبیــنه یـــــارا

دوواری، قاپیــسی آل قانلی تبــریز

اوره گی داغ، باشی دومانلی تبریز

***

قورخـــــورام، اگیـبلر داغلار باشیــــنی،

سوکوبلر کوکسونده گوی دام داشینی،

ایتیروق، بوراخـــما یار یولداشـــــــینی،

سورگونوق، قوجالی، جاوانلی، تبریز

اوره گی داغ، باشی دومانلی تـــبریز

 

شلاله قدسی

3 مهر 99


برچسب‌ها:تبریز, شلاله قدسی, آذربایجان, ارک تبریز
+ نوشته شده در  چهارم مهر ۱۳۹۹ساعت ۲ ب.ظ  توسط شلاله قدسی  | 

ما

ما گریه می کنیم، شما زار می زنید
بی وقفه لاف دوست، دم از یار می زنید

با صد فریب زاغ تبه را به جای زال
در تنگ مرغ سیّ و به تکرار می زنید 

ما دلشکسته ایم، شما دل شکسته اید
از درد ما گمانه به اعشار می زنید

همجنس نیستیم، شما گرگ زاده اید
از "ما" به دور "ما" همه دیوار می زنید 

گاهی سگی ست قاتل بیرحم ما و گاه
ما را بدست آدمیان دار می زنید

ما بره ایم، نام نداریم در سجل
بر سنگ قبر هم همه آمار می زنید

از ما مثال سنگ و خس و خار و کاه، حرف
گاهی به حیله گاه به انکار می زنید

هرجا که می بریم ز بیچارگی پناه
آنجا حصار ظلمت پندار می زنید

"ما" زجه می زنیم ولی گوش "ما" کر است
نی در گلوی خفته و بیدار می زنید 

در غربت و وطن، ته چاه، اوج آسمان
آتش به جان مامن نیزار می زنید

 

شلاله قدسی

+ نوشته شده در  بیست و یکم دی ۱۳۹۸ساعت ۴ ب.ظ  توسط شلاله قدسی  | 

هیچ برای هیچ

دلم می خاهد نبینم،
اصلن چشم نداشته باشم،
دلم می خاهد همه ی وجودم جلد باشد و تو خالی،
نفس بکشم،
به اندازه ی همه ی سالهایی که هوا را درونم حبس کرده ام و به اندازه ی آههایی کوتاه رهایش کرده ام...
دلم می خاهد درون جلدم خالی باشد، تا همه ی آههای رفته را برگردانم، حبسشان کنم،
و تنها داراییهایم باشند...

دستی نداشته باشم که چیزی بسازم، کسی را نوازش کنم، یا بر پرده ی سیمی چنگ بزنم،
پایی نداشته باشم که میان رفتن و ماندن مرددام کند،
گوشی نداشته باشم که رازی بشنود،
لبی نداشته باشم که بخندد و ببوسد و نه زبانی که بچشد و بخاند...
و نه گلویی که بغض کند و به درد بیاید،...
...چشمی نداشته باشم که ببیند و دیدن و ندیدن را بهانه ی اشک ریختن کند،...

خالی باشم از آه و نگاه و اشک و بوس و سوز و ساز و تبسم و ترنم...
محبسی باشم از هیچ برای هیچ، و بی هیچ که نه می شکاند و نه می شکند.

 

شلاله قدسی

1393

+ نوشته شده در  هجدهم مهر ۱۳۹۷ساعت ۱ ق.ظ  توسط شلاله قدسی  | 

سردم است

همه را کندم؛
گردنبندهایم، گوشواره ها و خلخالها و لباسها و جای زخمها را...
وقتی خسته و درمانده ام،
همه شان سنگین اند...

دوباره موهایم را باید از ته بتراشم،
ولی...
سرم سردش است،
فکرم سردش است،
خاطرات و خابهایم سردشان است،...

+ نوشته شده در  هجدهم مهر ۱۳۹۷ساعت ۱ ق.ظ  توسط شلاله قدسی  | 

مهربان

آسمانها را زمین زیر پایت می کنم
مهربانم، هرچه دارم را فدایت می کنم

هرچه با چشمان من بیگانگی کردی بس است
با نگاه آشنایم آشنایت می کنم

بر نمی آرم دم از آن لحظه کآیی پیش من
سینه ام را چاه امن دردهایت می کنم

می فشارم صورتت را مهربان بر سینه ام
بوسه باران گونه ها و اشک هایت می کنم

قایقی می سازم از صبر و درونت می برم
رهسپار غربت بی انتهایت می کنم

سنگ می بندم به دل تا غرق دنیایت شود
آشیان در ژرفنای حرفهایت می کنم

با زبانت گرچه گاهی از خودت می رانی ام
اقتدا بر التماس چشمهایت می کنم

اشتیاق هر روز پایم را به راهت می کشد
بی صدا اشکی جواب سرفه هایت می کنم

بوسه ای از دور بر پیشانی ات حک می کنم
خانه ام می آیم و هر شب دعایت می کنم...

شلاله قدسی
۲۸ مهر ۹۳

+ نوشته شده در  هجدهم مهر ۱۳۹۷ساعت ۱ ق.ظ  توسط شلاله قدسی  | 

پوچ مدور

باز هر روز و شبم با تب و لرز آغشته ست
روز با یاد شب و شب پر حسرت رفته ست

دردها می کشم از دست من و راهی نیست
پیش هر چاره دری هست، به رویم بسته ست

تا سحر چشم نمی بندم و در شب غرقم
شوق پرواز در اعماق وجودم رسته ست

کورسویی ست درونم به تقلا روشن
شمع می رقصد و پرهای نگاهم خسته ست

قصد آزار ندارد من من با خویشم،
من ز من دور ولی باز به من وابسته ست...

زندگی درد غریبی ست که از آن نخست،
هر نفس با الم و گریه به هم پیوسته ست

کاش این پوچ مدور به عدم می پیوست،
مرگ هم در تن من بی رمق و آهسته ست...

شلاله قدسی
۱۱ آبان ۹۳

+ نوشته شده در  هجدهم مهر ۱۳۹۷ساعت ۱ ق.ظ  توسط شلاله قدسی  | 

خرداد

هنوزم در دماغ آشفته بوی غربت خرداد می پیــچد
هنوزم در تن آوار نگونبار شب بیداد می پیــچد

شراب کهنه ی بدطعم و بی تاثیر گرداب فراموشی
هنوزم در سرم خاموشی دردآور فریاد می پیــچد

کنار دست و پای بسته و درمانده ی بغض گلویم، لب
اسیر زندگی در سایه ی پر تمطراق واژه ی آزاد می پیــچد

هزاران آرزویم پیش چشم انگار دیواری، ولی از پر
که با هر لرزش اشکم به نوبت آجری در باد می پیــچد

میان بسترم هر شب که از کابــوس پرواز بداقبالم
ز بالین برمیآرم سر، طنیـن زجّه ی امداد می پیــچد

نمیدانم خطایم چیست جز املای "من" با دست-خطّ من
که بر دوش نحیفم جبّه ی سنگیـن باز لغزش اجداد می پیــچد...

نه با این وصف دوران خوش بی دردی دیـــــــــروز می آید
نه در ذهن سیاه و ساکت و سرد و عجولم مژده ی ونداد می پیــچد

شلاله قدسی
20 اسفند 1393

+ نوشته شده در  هجدهم مهر ۱۳۹۷ساعت ۱ ق.ظ  توسط شلاله قدسی  | 

هفت سین سیاه

هفت-سین...

حال و هوای ساختنِ هفت-سین ندارم
امسال پای سفره ی خود چند سین ندارم

مانند سالهای گذشته، بهار، امسال،
آواز گرمِ حنجره ی آتشین ندارم

امسال بوی عیدی ازین شهر برنخیزد،
من یک، دو، سه، چهار یار نازنین ندارم

گــویند خاک سردو غریب است،وای مردم
من طاقت سپردنشان بر زمین ندارم

از ظلم روزگار شکایت کجا برم؟ چون
جز روزگار، محرم این بغض و کین ندارم

اشکم مدام می پَرد از لانه ی نگاهم
مهر سکوت بر لب و آهِ متین ندارم

ای آسمان که بغض مرا اشک تو شکسته،
دیـــگر به مهربانی قلبت یقین ندارم.

شلاله قدسی
29 اسفند 1393

+ نوشته شده در  هجدهم مهر ۱۳۹۷ساعت ۱ ق.ظ  توسط شلاله قدسی  | 

مطالب جدیدتر
مطالب قدیمی‌تر