آبشار

اشعار و دلنوشته ها

من که با بال و پری سوخته در دام توام،

جــــــورِ تو پخته مرا، باز ولی خام توام...

 

قدر این سوز و سزا، خوف و خفا می دانم

هین که در حسرت نوشیدنِ پیغام توام

 

مشقم از دور تو را باختن و بخشیدن

دیگران غرق تو، من غرقه ی اوهام توام

 

ساحتِ ساغر و ساقیّ وسبو، صبح الست

تنگنایی ست که می گردم و «من» جام توام

 

کامیارم که درین سلسله گیسو بنداَم

باز اما به طمع، در هوس کام توام

 

شلاله قدسی

+ نوشته شده در  دهم مرداد ۱۳۹۲ساعت ۷ ب.ظ  توسط شلاله قدسی  |